آرشیو شهریور ماه 1403

گریه نکن دفتر شعر من! تنها نیستی. من و تو، با هم فراموش می‌شویم...

دل من!

۶ بازديد
اختیاری که به انکار تو دارد دل من...
دل من داند و من دانم و دل داند و من!

جمله‌ی طلایی!

۴ بازديد
اگر طبق عقیده‌ی نویسنده‌ی کافه پیانو، هر کتابی یک جمله‌ی طلایی داشته باشد که تمام صفحاتش را توضیح دهد و درکش، با خواندن مفهومیِ تک تک جملات آن کتاب، برابری کند؛ همه‌ی مردم دنیا حداقل برای یک بار هم که شده باید به این فکر بیفتند که" جمله‌ی طلایی کتابشان چیست؟" حتی اگر نویسنده نباشند و یحتمل اگر که تا صد سال دیگر هم عمر کنند، دست بر قلم نخواهند برد.

سوالی که من و ذهنم مدتی‌ست که در تلاش برای پیدا کردن پاسخش، به مشاجره می‌پردازیم. نه اینکه جواب دادن به یک چنین سوالی سخت باشد...نه اصلا! بلکه از نظرم جواب دادن به یک چنین سوال‌هایی غیر ممکن است و شاید اصلا یک سری سوال‌ها هستند که بهتر است بی‌جواب باقی بمانند چرا که بیش از یک پاسخ برایشان آفریده شده...
پاسخ‌هایی که هرکدام بُعد متفاوتی از شخصیت خالق اثر را برای خوانندگان برملا می‌سازد.
جمله‌ی طلایی یک داستان می‌تواند شبه جمله‌ای باشد مثل"آوخ" که می‌تواند با همان قد و قواره‌ی کوتاهش حجم یک کتاب سی صد صفحه‌ای را به دوش بکشد و حق مطلب را حتی بهتر از آنچه که شایسته و بایسته است، ادا کند.
با تمام این احوالات، شاید بهتر باشد سوال مطرح شده را تصحیح کنم و به جایش از خودم بپرسم که" جملات طلایی کتابم، چیستند؟" و حتی چه می‌توانند باشد؟
که جواب دادن به سوال اول شاید معقول باشد؛ اما پاسخ‌ سوال دوم کمی پیچیده است و می‌تواند به قطر آرزو‌هایم
به درازا بکشد.

_کمند